با چی خالی کنم هر شب، یه بغضی قد یه کوهُ شبایی که بغل کردم یه قاب عکس بی روحُ کجایی که ببینی من، چه دردی میکشم بی تو چه زجری میشکم وقتی میبینم جای خالیتو. تو رفتی خاطرات تو رفیق ِ اشک چشمامن در و دیوار این خونه غریبی میکنن با من
how can I get rid of this lump as big as a mountain in my throat
دریا بودی و چشمم، حریف بغض دریا نیست یه
the nights at which, I have hugged a soulless frame
تو اونقدر دور رفتی که ازت یکــ قطره پیدا نیست. کجــایی... که ببینـی من چقدر دل خسته و تنهام ببیـنـی ، زندگی بی تـو داره جون میده رو دستام
where are you to see how much in pain I am without you
کجــایی... که ببینـی من چقدر دل خسته و تنهام ببیـنـی ، زندگی بی تـو داره جون میده رو دستام
how much I suffer as I see your absence
منو تو ما شده بودیم عذابم میده من بودن با داغ ِ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن دلم میگیره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد اگه قسمت جدایی بود واسه چی آشنامون کرد... کجــایی... که ببینـی من چقدر دل خسته و تنهام ببیـنـی ، زندگی بی تـو داره جون میده رو دستام کجــایی... که ببینـی من چقدر دل خسته و تنهام ببیـنـی ، زندگی بی تـو داره جون میده رو دستام
you are gone, and your memories are my tears' friends
Written by:Ebrahim Hamedi
the door, the walls and this house are strangers to me
Last update on:February 25, 2016
you were a sea to me, and my eye can't satisfy this lump