وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
Your eyes were created by the infinity, before Genesis12
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
When creation was tearing nothingness’ flesh3apart
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
When earthly creation was courting you in heavens
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
When the thirst was tasting you in my tears
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
I fell for your eyes then and there, void of sanity, heart lost
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
It was nothing I know of, sanity and insanity4
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
Falling in love was but a moment, a moment of eternity
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
The moment your eyes stole my soul from the depths of my eyes
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
I fell in love and the Lucifer [finally] fell at man’s feet5
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
Man became earthlier, the whole world fell at his feet
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
[Nothing but] me and your eyes, no fire6, no clay7
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
It was nothing I know of, sanity and insanity
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
I fell for your eyes, maybe a bit more
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
Something beyond belief, maybe bit of a cult's faith
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
Being next to8your visage was its beginning and end
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
Then there was no me, just an image in your pupils