آسمان ابریست، از آفاقِ چَشمانم بپرس
The sky is cloudy, ask the horizons of my eyes about it
ابر بارانیست، از اشکِ چو بارانم بپرس
The cloud is rainy, ask my rain-like tear about it
تختهٔ دل در کفِ امواجِ غم خواهد شکست
The board of my heart will break in the waves of sorrow 1
نکته را از سینهٔ سرشارِ طوفانم بپرس
Ask my heart which is full of storms about the point
نبودی و نشنیدی، دلم به گریه نشسته
You were not (here) and did not hear [aware] that my heart wept
میانِ خاطرههایت، چه کردهای که پس از تو
What did you do in your memories
به هر کجا که تو بودی، غمی نشسته به جایت؟
...that wherever you were ,a sorrow has taken your place
کجای این شبِ هجران، کجای این همه راهی
Where are you in this night of separation? Where are you in this long way?
که از دریچهٔ چشمت، نمیرسم به نگاهی؟
...that I don't reach to any look through your eye 2
در همه لوح ضمیرم، هیچ نقشی جز تو نیست
In my whole consciousness, there is no image but yours
آنچه را میگویم از آیینهٔ جانم بپرس
Ask it from the mirrors of my soul
آتشِ عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
At the end, the fire of your love made me ash 3
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
If you don't believe, ask my destroyed world about it
بگو که از غمِ عشقت، چگونه جان برهانم؟
Tell how can I survive the sorrow of your love?
چگونه این همه غم را، به هر طرف بکشانم؟
How can I carry all these sorrows?
نه پای رفتن از اینجا، نه طاقتی که بمانم
Neither I can leave nor I can stand here
چگونه دستِ دلم را، به دست تو برسانم؟
How can I reach out my heart's hand to your hand?